خیلی وقته که وبلاگ رو اپدیت نکردم..خیلی وقته.........اما نوشتن رو ادامه دادم. اون هم به صورت مستمر.فقط شخصیم می نویسم و جایی پابلیش نمیکنم. شاید بشه گفت تنها کاری هستش که به صورت مستمر برای چندین سال ادامه دادم. منتها فقط برای خودم توی هارد کامپیوتر مینویسم.......
الان که بعد بعد از چندسال به وبلاگ سر زدم و نوشته های سابقم رو خوندم واقعا خندم گرفت....در طی این چند ساله من خیلی فرق کردم.خیلی...شاید بگم چندین بار به طور 180 درجه تغییر کردم...و باز هم تغییر خواهم کرد.....
در حال حاضر من به رویای سال های گذشتم رسیدم و در خارج از کشور مشغول به تحصیل هستم ( بورسیه گرفتم).
نمیدونم هنوزم کسی لینک منو نگه داشته یا نه...کسی به اینجا سر میزنه یا نه.......جالبه که رنک گوگل وبلاگم هنوز 2 هستش و پایین نرفته........
امروز در کمال ناباروری بر سر میز ناهار خبردار شدیم که ۱۳ بود و فردا باید عازم کرج شده و به دیار درس و دانشگاه بشتابیم...افسوس و صد افسوس....
این تعطیلاتی که گذشت برای من نسبت به سالهای قبل پربار تر بود..۲ تا کتابی رو که از نمایشگاه کتاب ۲ سال پیش خریده بودم هم شروع کردم و هم تمومشون کردم و دیگه بهانه ای برای نرفتن به نمایشگاه کتاب امسال ندارم.تازه کلی کتاب رو هم نشون کردم که بخرم!....کتاب هایی که خوندم یکیشون (روشنفکران) اثر پال جانسون و ترجمه جمشید هاشمی بود و دیگری کتاب (سرنوشت شوم یک امپراتور) نوشته پی نزلف و ترجمه ذبیح الله منصوری بود......از اونجایی که حفظیات نیاز به مرور دارند و دوباره از اونجایی که مطالب یک کتاب چندصد صفحه ای رو میشه در چند صفحه مفید و بدرد بخور خلاصه کرد لذا تیم مدیریتی گروه سیمرغ پر خروس اژدرین*تصمیمی رو مبذول داشت که به واسطه اون ما زیر نکات مهم کتاب خط کشیدیم تا در یک فرصت مناسب این مطالبی که زیرشون یک خط با مداد عطود کشیده شده رو نت برداری کرده و در یک دفتر بنویسیم و احتمالا به این وبلاگ هم منتقل کنیم ..باشد که آیندگان استفاده کنن......(امیدوارم آخر عاقبت این تصمیم مثل کتاب سینوحه نشه که قولشو داده بودم)
با توجه به پست قبلی که دادم .اینجانب از چندی پیش تغییر و تحولاتی چند و چون در چین و چاک زندگیم دادم تا یک استیل شخصیتی خوب داشته باشم و بتونم ارتباطات رو در زندگیم بیشتر تقویت کنم یا به عبارت بهتر کلفت ترشون کنم.........لذا مطالعه مقالات مد و روان شناسی و ارتباطی رو میخوام تسریع ببخشم و انشالله بعدا از چند و چوند قضیه بیشتر مینویسم.......
نمیدونم چرا یک سری از افکارم هنوز بچگانست...از اون دوران شبابیت که مصادف با سال اول دانشگاه بود یک دفعه افتادیم تو فکر قد و تیپ و قیافه و این چرندیات......بعد از یک مدت چندین ماهه که هر کس رو میدیدیم اول به قدش توجه میکردیم بعد باهاش حرف میزدیم..دست خودمم نبود .نمیدونم چرا قد مردم چه کوتاه چه بلند نظرمو خیلی جلب میکرد و تو ذهنم هی در مورد قد اون بنده های زبون بسته و باز خدا داوری میکردیم........اون که از سرمون افتاد حالا افتادیم کلا تو مقوله زیبایی......کلا اول قیافه طرف مقابل رو در نظر میگیرم و تو ذهنم در مورد چهرش قضاوت میکنم.این چرا فکش اون طوریه.این چرا ابروش اینطوریه.اما مهمترین نکته ای که شده کانون عطف توجهات خاصه این جانب عضو شریفه دماغ هستش!......این چرا این طوریه...اون چرا اون طوریه...همش هم یاد بینی خودمون میوفتیم که طی یک سری حاداثه نافرجام و البته کاملا خدادادی و از سر غذا و غدر حضرت حق در بینی این جانب بر اثر بلوغ جسمی جنثی فکری خشتی و...یک فروند غوض با غ و ض ایجاد شد و البته حادثه به اینجا ختم به خیر نشد و دچار یک فروند انحراف بینی هم شدیم..حالا هی تو ذهنم عینوهو دخترای ترشی گرفته دم بخت عمه زنکی هی بررسی میکنم دماغ من ضایس؟...دماغ من بدتره یا اون؟ .....اصن من خوشگلم؟.اگه خوشگلم اون یارو از من خوشش میاد؟..........خب میخوام نیاد!....من نمیدونم این چه فکراییه که عینهو مور و موریانه هی میاد تو ذهنم!.و البته بگم اصلن به کسی بروز نمیدم و اینم بگم که فوق العاده بدم میاد کسی رو مسخره کنم کنن و کنند!..اما خب فکره!.خودمم میدونم مهمله!.اما برام جالبه عینهو پاندول ساعت هی میاد تو ذهنمو میره .تازه جزو این ادمای خانم باز هم نیستیم که بگیم هی باید بریم ببینیم زیدمون چی میگه...اما خب باز هم فکره دیگه! .اما یک مدتیه یک تصمیمی گرفتم..با توجه به پست قبلی وبلاگ........این دماغ اتفاقا خیلی هم قشنگه!.این که در خلقتش ادم تفکر میکنه چطوری میشه سیستم بدن یک قوض درش بوجود میاره و چجوری سرشو عوض می کنه (یا به عبارت دیگه انحراف بینی پیدا میشه!)....اینا همش زیباییه!.حالا اگر یک سری ادم نمی فهمن و یا به شوخی یا به جدی مسخره میکنن.خب اینا خرکان گرد شیرینی اند یا به عبارت واضح تر و شفاف تر و ملموس تر .....حالیشون نیست!....اصن اگر کل دنیا بگن این دماغ تو زشتّه!..خب کل دنیا حالیشون نیست!....یا همین جوش هایی که در یکماه اخیر به علت زیاده روی در مصرف ادویه بر پیشانی مبارک اینجانب اصابت کرده و بیشتر شبیه دمل سرسفیده تا جوش سر قرمز.اینم من به فلسفش فکر میکنم.اینم خوشگله!.حالا یکی اینا رو نمیفهمه این دیگه مشکل من نیستش که!.......... اصن از این به بعد با این همه شرح وصف پریشانی من میخوام تصمیم بزرگ مهدی رو بگیرم!....من فوق العاده خوشگل و خوش تیپ و جذابم!.حالا اگر کسی اینا رو درک نمی کنه دلیل بر نبودن من نیست! دلیل بر عدم علم اونه......بنده با ضرث قاطع عرض میکنم.کل دخترای عالم که چه عرض کنم.کل دنیا هم بگن این بابا (که اینجا راوی اشاره لطیفی به خودش داره) زشت و بیریخت و بدهیکل و نچسبه!.....این بابا (که بازم اشاره به خودم دارم) .با این که هیچی بر زبان نمیارم تا به قصد تعریف از خویشتن برداشت نشه در ذهن خودم حک میکنم که اتفاقا بنده کاملا خوشگل و خوش تیپ و جذابم..........در ضمن بیاه!..در این مرحله در ذهن خودم یک شصت بزرگ حک میکنم!......... واقعا این چه تفکریه که من یک مدت داشتم که این یارو فرضا چون قدش از من بلندتره پس من باید بهش حسودی کنم.یا فلانی چون از من خوشگل تره باید بهش حسودی کنم چون ممکنه که یه دختری فرضا بین من و اون اونو انتخاب کنه.......در اینجا هم علمای اهل نظر و نظربازی پاسخ لطیفی میدن که:اولا زیبایی یک چیز کاملا نسبیه و به هیچ عنوان نمیشه گفت فلانی ز من قشنگتره.ممکنه تو کل دنیا از نظر یک نفر بنده قشنگتر باشم!....ثانیا:اصلا از نظر همه مردم اون قشنگتر باشه..خب خدا رو شکر و انشالله زیباییش براش بمونه!.ثالثا اگر بر فرض محال بیایم به حرفهای هیئت خانم بازان کرج و حومه هم توجه کنیم که میگن ما خوشگلیم.کلی دوست خانم داریم (که طی مطالعاتی که بنده داشتم زیبایی نه یک شرط لازم و نه کافی برای دختر بازی هست) ...اینجا به خودمون جواب میدیم که:خب کلی رفیق دختر داشته باشید!اصلا من میخوام فقط زن بگیرم زنم هم کور باشه هم کچل.اما فهم و شعور داشته باشه!(فضای وبلاگ کم کم داره به آموزشی عرفانی اخلاقی تغییر کاربری میدهه!) و همچنین ما را ز نداشتن دوست خانم چه باک! که با حاجی (اینجا راوی اشاره به ژدر راوی داره) کلی در این زمینه صحبت کردیم و انشالله خواهیم کرد و انشاالله حتما در مورد این قضیه کامل در اینجا مینویسم.........اینجا رو تا اینجاش داشته باشید که انشااله در پست بعدی کلیه سوراخ های ابهام رو با جواب های قطور پر میکنم!
و در آخر.......بدون شوخی عرض میکنم.مطالب بالا رو اگر چه سعی کردم در غالب خنده داری بنویسم که بعدا یکی خوند لااقل یک لبخندی روی لباش باشه( و نمیدونم موفق عمل کردم یا نه).اما واقعا واقعیه! و من گفتم اینجا بنویسمش تا بعدا انشالله وقتی این مطالب پیذوری رو در سنین میانسالی مطالعه کردم ...ببینم که در شباب جوانی چه تفکرات خنده داری داشتم!.........کم کم دارم فرق انسان های موفق رو از انسان های عادی متوجه میشم........اونا اینقدر فکرشون رو در گیر این مهملات نمیکنن و به هدف اصلیشون فکر میکنن.نه ما که همش فکر دماغ و...هستیم! (این آخری هم پیام بهداشتیش بود)
*= این گروه نه وجود داخلی داره نه خارجی!