آتلانتیس

دنیای پر هرج و مرج من

آتلانتیس

دنیای پر هرج و مرج من

دعوای بزرگ

من و برادرم از 10 سال پیش (از بچگی ) همش با هم مشکل داشتیم و هی دعوا میکردیم.در این چند ساله هم بابام و اقعا در قضاوت بین ما تبعیض قائل می شد و میشه.همیشه خدا میگه تقصیر منه و همش به من عصبانی میشه و موفقیت های من در برابر اون در نظر اون کم اهمیته ولی اگر اون در مسئله ای موفق شده حتما از من بهتره و ....ما هی مشکل داشتیم تا این که کنکور شهر انتخابی رو کرج زدم و از شر کل خانواده راحت شدم تا این که بعد از 1 سال و نیم برادرمون به بهانه کار اومد تلپ شد و با من زندگی می کنه و من همش باش مشکل دارم و واقعا ازش متنفرم و همیشه به مامانم میگم میگم که اقا من که عرضه داشتم کرج قبول شم (اونم بدون سهمیه بابام بر خلاف برادرم که با سهمیه بزور دانشگاه ازاد دهات کاشان قبول شد.اما من هم دولتی کرمان قبول شدم کما این که مدیریت دانشگاه شهید بهشتی تهران هم قبول میشدم  و هم دانشگاه ازاد کرج قبول شدم) چرا باید اینو بفرستین کنار من؟درگیری ما در2 هفته پیش به اوج رسید و هفته قبل داشت به چاقو کشی نزدیک می شد (کما این که شد چون من رفیتم چاقو برداشتم که اطرافیان مانع شدند) بعد از اون دعوا مادرم هی گفت ما خونه شما رو جدا می کنیم و میدونم تقصیر اون بود و ....من دیدم بعد از یک هفته خبری نشد و از اونجایی که خیلی خیلی کینه ای هستم امشب زنگ زدم قم و یک دعوا مرافه حسابی کردم و کلی حرف زدم بهشون (البته خیلی سعی کردم که فحش ندم اما با اینحال سعی کردم بدون فحش دادن خیلی تند و تیز حرف بزنم و اسمشه که فحش ندادم).اینم بگم که به خاطر تبعیضات بابام الان تقریبا  5 ماهه که من و بابام ما اصلا با هم حرف نمی زنیم و امشب هم مامانم و اون یکی برادرم رابط بود.امشب فهمیدم که از فاصله 220 کیلومتری یک حال اساسی به خونه دادم و به قول معروف یک ککی انداختم تو شلوارشون...ببینید چقدر قضیه رو جدی کردم که همین امشب یک خونه رو پیشنهاد کردن که فردا اون یکی داداشم بیاد و به این یکی بگه که اره باید خونتون جدا بشه و داداشمون مارو ترک کنه (انشالله)

اما در مورد بابام که باهاش حرف نمی زنم اینو بگم که عادت دارم وقتی با یکی میزنم بهم به جای این که هی باهاش دعوا کنم باهاش حرف نمی زنم.تا الان سه بار شده که با بابام قهر کردم ولی رکوردم همین اخریه که 5 ماه طول کشیده.دفعه اول بعد از چند هفته چون نزدیک عید بود هی همه تو گوش من خوندن که تو کوتاه بیا و علی رغم میل باطنی من کوتاه اومدم و غرورم رو زیر پا گذاشتم.اما دفعه دوم واقعا سر یک موضوع الکی حرفمون شد (یا بهتره بگم اون عصبانی شد ) و من گفتم عمرا این دفعه کوتاه بیام و نتیجش هم این شد که بعد از 3 ماه خود حاجی اقا افتاد به غلط کردن و قبل از رفتن به سوریه اومد با من شروع کرد به حرف زدن و اشتی کردیم.اما ایندفعه وضع فرق میکنه مخصوصا با کاری که امشب کردم مثل این که نفت رو اتیش بریزی ما هم فکر کنم مدت قهرمون رو تا 4-5 ماه دیگه گارانتی کردیم.

نکته:من بابام چون جانبازه و مشکل اعصاب داره خیلی زود عصبانی میشه و باید بهش حق داد اما چون بیشتر از 70% به من عصبانی میشه برای همینه که باهاش مشکل دارم.و زیاد ازش دفاع نمی کنم و زیادی هم بهش حق نمیدم!

نکته 2: بابای من تو فامیل مشهوره به لجبازی و واقعا هم لجبازه و خیلی زود قهر میکنه.الان تقریبا 17 سال که با یکی از خواهراش کلا قطع رابطه کرده!در ضمن خیلی هم کینه اییه.من هم لجبازی و کینه ای بودن رو ازش به ارث بردم اما با ورژن جدیدتر و به شدت بدتر!

پیشنهاد:اگر احیانا الافی پیدا شد که این چرت و پرت ها رو خوند و خواست احیانا نظری بده لطفا اصلا تو کامنتش اصلا راجعه به اشتی کردن و کوتاه اومدن اینجانب چیزی نگه که ممکنه نظرش پابلیش نشه.

نظرات 4 + ارسال نظر
اب معدنی شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:47 ب.ظ http://abmadani3.blogfa.com/

اقا من از این خط اخرتون خیلی بدم اومد
یعنی چی؟؟؟
شاید ما دلمون می خواست بیاییم شما رو تشویق کنیم که کوتاه نیایی و اینا اون وخت با اون خط اخر شما این طوری می مونه که شما به ما خط دادی که چی بگیم
گرفتی؟؟؟
یا دوباره بگم؟:)))

ولی دلمم واست سوخت
ادم بره کلی راه حل پیدا کنه از شر یکی خلاص شه بعد طرف بیاد رو سرت خراب شه
حالا به هر حال کار خودتو کردی
بعدا بیا از موفقیتت بگو:)))))))

یکی مثه هیچ کس دوشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:19 ب.ظ http://yekimesehichkas.blogsky.com

هرچند چرت و پرت بود اما من الاف نیستما!!!
بیشتر ازهمه دلم برا همسر آینده ات سوخت
بیچاره اگه با هاش قهر کنی؟!
من باشم دیوونه میشم!

مایکلا چهارشنبه 5 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:03 ق.ظ http://http//www.maikela.blogfa.com

من الاف نیستم واز خوندن مطالب تو خوشم اومد
شاید چون منم مثل تو لجبازم نظرم اینه کلا احساست رو شاید راجع به پدر وبرادرت درک نکنم اما میفهمم که ساز مخالف رو زدن چه حالی داره امیدوارم که به زودی خلاص شی
برات ارزوی موفقیت دارم

بابا یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:27 ب.ظ

بابا جان خجالت بکش اینا چه حرفهایی بود که تو وبلاگت زدی . آخه خجالت نمیکشی ؟؟!!!
چرا اینجور در مورد من صحبت میکنی منم دوست دارم و اینو بدون که آدم هر که رو بیشتر دوست داشته باشه و براش آینده ی اون شخص مهم باشه بیشتر بهش گیر میده !
بابایی دوست دارم اینو از صمیم قلب میگم و میخوام که تو هم باور داشته باشی
امیدوارم تو مراحل زندگی همیشه سنجیده عمل کنی و امیدوارم که خیلی دیر نشه که بفهمی اشتباه میکردی چون اونوقت افسوس خوردن فایده ایی نداره !
پدرت - خداحافظت باشه

سلام بابا!حالت خوبه بابا؟...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد